اضطراب دارم 

یه حسی بهم میگه ویت لیست میشم از اون طرف یه کورسوی امیدی هست که بهم حس مثبت میده و میگه قبولم. 

- آرتیکل بخونم

- شیمی بخونم

- دو تا کتاب جدیدمو بخونم

- اسی بنویسم 

- برنامه ی گاجو چک کنم

 

اگه قبول نشم، هم باید واسه بقیه اپلای کنم هـــم شروع کنم واسه کنکور جدی بخونم. برنامه ی گاجو گرفتم و خوبیش اینه که مرور توش زیاد داره.


همینطوری درگیر اورتینکینگم.

همش میگم اونجا که گفت چرا آمریکا؟ گفتم چون عاشق ناسا و نجوم و ستاره ها بودم. چون ایرانی آمریکایی های ناسا و یکی از فضانوردای ایرانی تشویقم کردن اهدافمو دنبال کنم گفتم چون امریکا فقط به نمره توجه نمیکنه ولی ایران اینطوریه. گفت کنکور؟ گفتم آره. گفتم امریکا به دانشجوی آندرگرد فرصت تحقیق میده ولی ایران نه. 

بعد گفت فعالیت هات از نظر من جالب بود نسبت به بقیه ی ایرانیا معمولا اپلیکنت های ایرانی بِرلی فعالیت خارج از مدرسه میکنن. گفتم بستگی به شهری که توش هستن هم داره. مثلا امکان داره تو شهر هایی مثل تهران موقعیت زیاد باشه تو یه سری از شهر ها زیاد نه. گفتم خود من از 3 سالگی زبان و شنا رو شروع کردم و مامانم مشوقم بود چون تو دبیرستان یه دوستی داشت که رفت یو اس سی و اون هم فعال بود و میدونست تو آمریکا مهمه فعال بودن پس خواست از بچگی به من این فرصت رو بده تا فعال باشم و ببینه من خودم دوست دارم این راه رو دنبال کنم یا نه و من هم خوشم اومد و دنبال کردم.

 

همش میگم نکنه باید میگفتم "چون خودم علاقه داشتم فعال باشم؟"  نکنه این حس بهش دست بده که فعالیت هام با علاقه نبوده؟ هر چند بهش گفتم چقدر شنا رو دوست داشتم و بالانس ایجاد کردم بین درس و ورزشم و چقدر فرهنگ آلمان برام جذاب بود و مثال هم زدم از رک بودن آلمانی ها و تعارفی بودن ایرانیا که خیییلی خندید. 

 

کلا مصاحبم مثل یه صحبت بود به نظرم. چندین جا خندید و کلا خوشش اومده بود. اول مصاحبه گفت اونایی که اپلیکیشنتو خوندن خوششون اومد و از من خواستن بیشتر بشناسمت. آخرشم گفت اسی که نوشتی خوندنش واسم جالب بود. 

وقتی گفتم سابجکت نمیتونم شرکت کنم گفت اوووه پس امکان داره نتونی امتحان بدی یعنی؟ گفتم آره. به خاطر مشکلات مالی که مامانم بهش برخورده. قبلش گفته بود از تجربه ی اون یکی امتحانت تو ترکیه بگو برام منم گفتم همه ترکی حرف میزدن و من مجبور شدم با بچه هاشون انگلیسی حرف بزنم و تجربه ی خوبی بود ولی باید بلیط هواپیما میگرفتم و هتل رزرو میکردم که یکم سخت بود برام. بعد گفتم سازمان فلان چون آمریکاییه نمیذاره ما با آدرس واقعیمون ثبت نام کنیم اگه میخوایم ریپورت کاغذی بگیریم گفت ویت واات؟؟؟؟ نمیتونین با ادرس ایران ثبت نام کنین؟ گفتم نه اصلا نمیشه و مجبوریم آدرس عوض کنیم. گفت wow

آخرش ازش پرسیدم اینکه سابجکت ندارم شانسمو میاره پایین؟ گفت نگرانش نباش کلی از بچه ها بدون سابجکت قبول میشن و تو کیس تو به نظر میرسه که فایننشل هاردشیپ داشته باشی گفتم اره. 

بعد ازش راجع به دانشجو ها پرسیدم و تجربش رو از خوابگاه گفت. گفت من اصالتا واسه نیویورکم اومدم اینجا واسم اول عجیب بود ولی حس استقلال رو دوست داشتم و اینا

آخرش گفت ایمیل منو داری دیگه؟ هر وقت سوالی داشتی راجع به هاروارد بهم بگو. گفتم باشه. 

.

.

.

خودش حدسم waitlist هست

چون سابجکت ندارم و شاید کمیته راضی نشه

.

.

.

.

یعنی میشه بشه؟

.

.

.

 


دیشب تو اوج خستگی و بی حوصلگی داشتم به واشنگتن لی ایمیل میزدم ببینم میذاره نمره ی آیلتسمو سلف ریپورت کنم یا نه. دیدم یه ایمیل واسم اومده زده Zoom Interview.

گفتم وای بازم تبلیغ اخه. اول نمیخواستم ببینمش. بعد که چک کردم دیدم گفته سلام، من ادمیشن آفیسر هستم تو دانشگاه (ایکس) و اپلیکیشنت رو بررسی کردم. میخوام به مصاحبه دعوتت کنم اگه میخوای میتونیم بیست و یک یا بیست و دوم نومبر مصاحبه داشته باشیم. منتظر جوابت هستم. سریع مامانو از خواب بیدار کردم :))) به کریس و شیدا گفتم. شیدا گفت یه لباس راحت بپوش و خودت باش. به آفیسر ایمیل دادم و گفتم مرسی که بهم ایمیل دادی! من جمعه اوکیم. بعد گفت 

I look forward to meeting you next week!

میتونم بگم واقعا خوشحال شدم. 

.

.

.

امیدوارم مصاحبه خوب پیش بره و خوشش بیاد. امیدارم بتونه کمیته رو قانع کنه! 

.

.

.

من زحمتم رو کشیدم. کاش بشه.


هنوز مصاحبه نگرفتم ولی رفتم سایتو چک کردم دیدم خیلی از اینترنشنل ها مصاحبه نگرفتن (هیچکدوم در واقع)

دارم دنبال کالجای جدید میگردم که فایننشل اید میدن.

یکی از اسی های امروزم مونده. اونو بنویسم یه اپلیکیشن جدید میفرستم.

 

 

اخلاقش شبا عوض میشه (به تایم اونا). میگه گذشته دارم کلی مسائل احساسی دارم. تا با هم خیلی صمیمی میشیم یهو یه ایراد ازم میگیره و بعدش میگه آرزو میکنم همیشه شاد باشی. حدسم اینه که قبلا بهش خیانت شده یا به یکی خیلی نزدیک شد و بعد یه چیز بد اتفاق افتاده. 

بهش گفتم اگه نمیخوای باهام حرف بزنی لطفا رک بگو که بدونم. گفت نه ببخشید. آدم مهربونیه ولی نمیدونم چرا اینطوری میکنه بعضی وقتا. امروز چهل دقیقه باهاش تلفنی حرف زدم. کلی خندیدیم. از ایران بهش گفتم. از غذاهامون از قیمت دلار. میپرسید آیفون و مک بوک چنده اونجا :) میگفتم به دلار تو کشور شما هم یکیه ولی به پول ما ارزون نیست. قانع نمیشد =))

.

.

.

کاش بشه


امروز یه پست گذاشته بودم و راجع به اینکه چرا بعضی اوقات بی دلیل حس میکنم یه چیزی کمه و غمگین میشم پرسیدم. یه چیز جدید یاد گرفتم: empath

خیلی جالب بود. دارم راجع بهش سرچ میکنم بیشتر راجع بهش یادبگیرم. 

الان دارم نون خامه ای میخورم و یکم مضطربم چون اولین ددلاین فرداست. 

اسی کامن اپ تموم شد و فایل ادیت شدش رو گذاشتم رو گوگل درایو. سه نفری که خوندنش خوششون اومد ازش. حتی یکیشون که آفیسر مقطع مستر بود اینو گفت: you should be proud of this essay 

باعث شد خوشحال بشم :))

دارم سعی میکنم از چیزای کوچیک لذت ببرم و به مردم لبخند بزنم. 

یه حسی دارم. انگار یه نیرویی داره منو از اینجا میکشه نمیدونم چرا از زمستون پارسال باهامه 

اون موقع هایی که مُطی میرقصید. وقتایی که صبا میخوند و بهم میگفت چراغ کلاسو خاموش کنم و من داشتم یه چپتر از "همه چیز، همه چیز" رو میخوندم و یه ریدینگ آیلتس میزدم؛ دقیقا از همون موقع. میدونستم یه روز دلم تنگ میشه با اینکه هیچ کدوم از بچه ها این حسو نداشتن. 

 

فردا اپلای میکنم و شروع میکنم واسه دو تا سابجکت (ریاضی و شیمی) بخونم. کلاس کنکور باید ثبت نام کنم و یه جورایی تمرکزم رو بذارم رو کنکور و ساپلمنت اسی های بقیه ی دانشگاه ها. بعضی اوقات از ترس اینکه چند سال بعد انرژی الانم رو نداشته باشم میترسم. ولی از کجا معلوم؟ شاید بتونم اون موقع هم همه چی رو هندل کنم. 

 

ای کاش انقدر همه چیز رو قوی حس نمیکردم. ای کاش خودمو تلاش هامو بیشتر قبول داشتم. ولی باز خوبه که بهتر شدم. اون جمعه که نمرم رو گرفتم واقعا خوشحال بودم! چون نتیجه ی زحمتم بود واسه یه امتحان مهم. کاش واسه بقیه ی چیزا هم خوشحال شم. یعنی میشه یه روز از خودم و کارایی که میکنم راضی باشم؟ حداقل یه حس خوشحالی کوچیک. 

.

.

.

کاش بشه.

* دو تا کتاب جدیدمم رسید! قبلی رو تموم کنم یکیشونو شروع میکنم.


اضطراب دارم 

یه حسی بهم میگه ویت لیست میشم از اون طرف یه کورسوی امیدی هست که بهم حس مثبت میده و میگه قبولم. 

- آرتیکل بخونم

- شیمی بخونم

- دو تا کتاب جدیدمو بخونم

- اسی بنویسم 

- برنامه ی گاجو چک کنم

 

اگه قبول نشم، هم باید واسه بقیه اپلای کنم هـــم شروع کنم واسه کنکور جدی بخونم. برنامه ی گاجو گرفتم و خوبیش اینه که مرور توش زیاد داره.


همینطوری درگیر اورتینکینگم.

همش میگم اونجا که گفت چرا آمریکا؟ گفتم چون عاشق ناسا و نجوم و ستاره ها بودم. چون ایرانی آمریکایی های ناسا و یکی از فضانوردای ایرانی تشویقم کردن اهدافمو دنبال کنم گفتم چون امریکا فقط به نمره توجه نمیکنه ولی ایران اینطوریه. گفت کنکور؟ گفتم آره. گفتم امریکا به دانشجوی آندرگرد فرصت تحقیق میده ولی ایران نه. 

بعد گفت فعالیت هات از نظر من جالب بود نسبت به بقیه ی ایرانیا معمولا اپلیکنت های ایرانی بِرلی فعالیت خارج از مدرسه میکنن. گفتم بستگی به شهری که توش هستن هم داره. مثلا امکان داره تو شهر هایی مثل تهران موقعیت زیاد باشه تو یه سری از شهر ها زیاد نه. گفتم خود من از 3 سالگی زبان و شنا رو شروع کردم و مامانم مشوقم بود چون تو دبیرستان یه دوستی داشت که رفت یو اس سی و اون هم فعال بود و میدونست تو آمریکا مهمه فعال بودن پس خواست از بچگی به من این فرصت رو بده تا فعال باشم و ببینه من خودم دوست دارم این راه رو دنبال کنم یا نه و من هم خوشم اومد و دنبال کردم.

 

همش میگم نکنه باید میگفتم "چون خودم علاقه داشتم فعال باشم؟"  نکنه این حس بهش دست بده که فعالیت هام با علاقه نبوده؟ هر چند بهش گفتم چقدر شنا رو دوست داشتم و بالانس ایجاد کردم بین درس و ورزشم و چقدر فرهنگ آلمان برام جذاب بود و مثال هم زدم از رک بودن آلمانی ها و تعارفی بودن ایرانیا که خیییلی خندید. 

 

کلا مصاحبم مثل یه صحبت بود به نظرم. چندین جا خندید و کلا خوشش اومده بود. اول مصاحبه گفت اونایی که اپلیکیشنتو خوندن خوششون اومد و از من خواستن بیشتر بشناسمت. آخرشم گفت اسی که نوشتی خوندنش واسم جالب بود. 

وقتی گفتم سابجکت نمیتونم شرکت کنم گفت اوووه پس امکان داره نتونی امتحان بدی یعنی؟ گفتم آره. به خاطر مشکلات مالی که مامانم بهش برخورده. قبلش گفته بود از تجربه ی اون یکی امتحانت تو ترکیه بگو برام منم گفتم همه ترکی حرف میزدن و من مجبور شدم با بچه هاشون انگلیسی حرف بزنم و تجربه ی خوبی بود ولی باید بلیط هواپیما میگرفتم و هتل رزرو میکردم که یکم سخت بود برام. بعد گفتم سازمان فلان چون آمریکاییه نمیذاره ما با آدرس واقعیمون ثبت نام کنیم اگه میخوایم ریپورت کاغذی بگیریم گفت ویت واات؟؟؟؟ نمیتونین با ادرس ایران ثبت نام کنین؟ گفتم نه اصلا نمیشه و مجبوریم آدرس عوض کنیم. گفت wow

آخرش ازش پرسیدم اینکه سابجکت ندارم شانسمو میاره پایین؟ گفت نگرانش نباش کلی از بچه ها بدون سابجکت قبول میشن و تو کیس تو به نظر میرسه که فایننشل هاردشیپ داشته باشی گفتم اره. 

بعد ازش راجع به دانشجو ها پرسیدم و تجربش رو از خوابگاه گفت. گفت من اصالتا واسه نیویورکم اومدم اینجا واسم اول عجیب بود ولی حس استقلال رو دوست داشتم و اینا

آخرش گفت ایمیل منو داری دیگه؟ هر وقت سوالی داشتی راجع به هاروارد بهم بگو. گفتم باشه. 

.

.

.

خودش حدسم waitlist هست

چون سابجکت ندارم و شاید کمیته راضی نشه

.

.

.

.

یعنی میشه بشه؟

.

.

.

 


دیشب تو اوج خستگی و بی حوصلگی داشتم به واشنگتن لی ایمیل میزدم ببینم میذاره نمره ی آیلتسمو سلف ریپورت کنم یا نه. دیدم یه ایمیل واسم اومده زده Zoom Interview.

گفتم وای بازم تبلیغ اخه. اول نمیخواستم ببینمش. بعد که چک کردم دیدم گفته سلام، من ادمیشن آفیسر هستم تو دانشگاه (ایکس) و اپلیکیشنت رو بررسی کردم. میخوام به مصاحبه دعوتت کنم اگه میخوای میتونیم بیست و یک یا بیست و دوم نومبر مصاحبه داشته باشیم. منتظر جوابت هستم. سریع مامانو از خواب بیدار کردم :))) به کریس و شیدا گفتم. شیدا گفت یه لباس راحت بپوش و خودت باش. به آفیسر ایمیل دادم و گفتم مرسی که بهم ایمیل دادی! من جمعه اوکیم. بعد گفت 

I look forward to meeting you next week!

میتونم بگم واقعا خوشحال شدم. 

.

.

.

امیدوارم مصاحبه خوب پیش بره و خوشش بیاد. امیدارم بتونه کمیته رو قانع کنه! 

.

.

.

من زحمتم رو کشیدم. کاش بشه.


هنوز مصاحبه نگرفتم ولی رفتم سایتو چک کردم دیدم خیلی از اینترنشنل ها مصاحبه نگرفتن (هیچکدوم در واقع)

دارم دنبال کالجای جدید میگردم که فایننشل اید میدن.

یکی از اسی های امروزم مونده. اونو بنویسم یه اپلیکیشن جدید میفرستم.

 

 

اخلاقش شبا عوض میشه (به تایم اونا). میگه گذشته دارم کلی مسائل احساسی دارم. تا با هم خیلی صمیمی میشیم یهو یه ایراد ازم میگیره و بعدش میگه آرزو میکنم همیشه شاد باشی. حدسم اینه که قبلا بهش خیانت شده یا به یکی خیلی نزدیک شد و بعد یه چیز بد اتفاق افتاده. 

بهش گفتم اگه نمیخوای باهام حرف بزنی لطفا رک بگو که بدونم. گفت نه ببخشید. آدم مهربونیه ولی نمیدونم چرا اینطوری میکنه بعضی وقتا. امروز چهل دقیقه باهاش تلفنی حرف زدم. کلی خندیدیم. از ایران بهش گفتم. از غذاهامون از قیمت دلار. میپرسید آیفون و مک بوک چنده اونجا :) میگفتم به دلار تو کشور شما هم یکیه ولی به پول ما ارزون نیست. قانع نمیشد =))

.

.

.

کاش بشه


امروز یه پست گذاشته بودم و راجع به اینکه چرا بعضی اوقات بی دلیل حس میکنم یه چیزی کمه و غمگین میشم پرسیدم. یه چیز جدید یاد گرفتم: empath

خیلی جالب بود. دارم راجع بهش سرچ میکنم بیشتر راجع بهش یادبگیرم. 

الان دارم نون خامه ای میخورم و یکم مضطربم چون اولین ددلاین فرداست. 

اسی کامن اپ تموم شد و فایل ادیت شدش رو گذاشتم رو گوگل درایو. سه نفری که خوندنش خوششون اومد ازش. حتی یکیشون که آفیسر مقطع مستر بود اینو گفت: you should be proud of this essay 

باعث شد خوشحال بشم :))

دارم سعی میکنم از چیزای کوچیک لذت ببرم و به مردم لبخند بزنم. 

یه حسی دارم. انگار یه نیرویی داره منو از اینجا میکشه نمیدونم چرا از زمستون پارسال باهامه 

اون موقع هایی که مُطی میرقصید. وقتایی که صبا میخوند و بهم میگفت چراغ کلاسو خاموش کنم و من داشتم یه چپتر از "همه چیز، همه چیز" رو میخوندم و یه ریدینگ آیلتس میزدم؛ دقیقا از همون موقع. میدونستم یه روز دلم تنگ میشه با اینکه هیچ کدوم از بچه ها این حسو نداشتن. 

 

فردا اپلای میکنم و شروع میکنم واسه دو تا سابجکت (ریاضی و شیمی) بخونم. کلاس کنکور باید ثبت نام کنم و یه جورایی تمرکزم رو بذارم رو کنکور و ساپلمنت اسی های بقیه ی دانشگاه ها. بعضی اوقات از ترس اینکه چند سال بعد انرژی الانم رو نداشته باشم میترسم. ولی از کجا معلوم؟ شاید بتونم اون موقع هم همه چی رو هندل کنم. 

 

ای کاش انقدر همه چیز رو قوی حس نمیکردم. ای کاش خودمو تلاش هامو بیشتر قبول داشتم. ولی باز خوبه که بهتر شدم. اون جمعه که نمرم رو گرفتم واقعا خوشحال بودم! چون نتیجه ی زحمتم بود واسه یه امتحان مهم. کاش واسه بقیه ی چیزا هم خوشحال شم. یعنی میشه یه روز از خودم و کارایی که میکنم راضی باشم؟ حداقل یه حس خوشحالی کوچیک. 

.

.

.

کاش بشه.

* دو تا کتاب جدیدمم رسید! قبلی رو تموم کنم یکیشونو شروع میکنم.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم برترین های اقتصادی شارژ رایگان Saber زیلو نگاره میبد Unico Code فروشگاه محصولات آرایشی بهداشتی کورد پاتوق|کرد پاتوق|ادرس جدیدkurdgap.ir